دریا انگار ارامشش را زا اسمان هدیه گرفته بود چقدر چشم نواز بود حتی بی نهایتش هم ابی بود فقط یک رنگ روی شنهای سست و خوابالود ساحل قدم میزدم امواجو سخره ها دیگر سر دعوا نداشتند ارامش وسکوت صدای چند مرغابی از دور به گوش میرسید کنار ساحل قدم زدم مناظر انقدر زیبا هستند که چشمهایم سیر نمیشوند صدای تمناهای بچگانه ی قلبم به گوشم میرسید که بیشتر در این ساحل ارام وازاد از طوفان بمانم کوله پشتی ام سبکتر شده بود کمی روی شانه هایم جابه جایش کردم چند قدم دیگر برداشتم اما انگار دیگر زانو هایم توان نداشت همانجا روی شنهای ساحل رو به روی دریا نشستم مهمان در یا بودم یا مهمان ساحل شاید هردو ..... ادامه را در اپ بعدی مشاهده کنید امضای تو پای سفرنامه ی من نشانه ی توست ای دوست پس نظر یادت نره
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |